آزار(شعر)

آزار

گر ساز فلک کند آواز***چرا پس ساز من کند آواز

تا دمی به صبح رسید***صدای تو چرا دمی نمیزند آواز

گر کار فلک این است***بگذار لااقل در خلوت خویش کنم زار زار

بی درنگ گویی که مرا با غم چه سازگار***یا گویی که ما را با تنهایی چه سازگار

تا سحر بنشستو بگفتیم***حالا که شد از همه پینهان دگر نده آزار

فرضا روزی هم خواهد رسید شدیم جدا***اما غم تو مرا میدهد آزاز

تو را از درون دل من چه خبر***دیگران را هم با درد من چه آزار

بسی درنگ کردیمو کار ما این شد***گر تورا درنگ کنی کار تو چه خواهد مرا داد آزار

گفتند نیتت رو برای فال قهوه کرده اند***گفتن او را با غم من چه آزار

همی مانده این قصه هم تمام شود***خود را با غم خود میازار


موضوعات مرتبط: شعر ، شعر ، ،
برچسب‌ها: شعر , آزار , عاشقانه , تهایی , دام , محمد , گفته , گفتند , نوشته , غزل , شعر غزل , محمد غزل , نده آزار , تو را , چه , از محمد , شعر آزار , جدید , مهدی ,

تاريخ : سه شنبه 25 مهر 1391 | 16:41 | نویسنده : محمد |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 17 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.